مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.
تاريخ : چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:داستان,داستانک,داستان کوتاه,داستان خطری,داستان,زشت,داستان عاشقانه,داستانه جدید,داستان91,داستان92,
ارسال توسط jo0o0o0o0o0o0o0o0oN
آخرین مطالب